باغچه بیدی 20 - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

فصل بیستم :  فیلم شب حادثه

****************

صبح دکتر بابایی زنگ زد دفترم توی بنیاد و خبر داد که خوشبختانه صاحب ویلای اوشون ، با همکاری پلیس اینترپول و فرانسه در پاریس پیدا شده و با اطلاع از ماجرا ضمن در دست داشتن فیلم شب واقعه در اداره پلیس حاضر شده و با بیان اینکه  که این دوربین با لنز باز رو جهت کنترل اشیای ارزشمند داخل اتاق پذیرایی ویلا کارگذاشته بوده و هیچکس حتی مقتول از وجود آن  خبر نداشته است. و بعد فیلم را تحویل پلیس می دهد. پلیس اینتر پول هم بلافاصله فیلم مزبور رو برای مراجع  مربوطه در ایران فرستاده و امروز در پرونده ثبت و ضبط شد. تا آنجا که من خبر دارم البته بصورت غیر رسمی. دادستان و دادگاه قانع شدن که دفاع مشروع و کلیه شرایط آن محرز است. اگر این شنیدها درست باشه بزودی حکم برائت مادرتون صادر میشه . با شنیدن این خبر نفس راحتی کشیدم ..... از دکتر سوال کردم. مامان از این ماجرا با خبره؟ ........
گفت: نه صلاح نیست تا خبر قطعی و حکم نهایی صادره نشده دلخوش بشه ........
بلافاصله بعد از قطع تماس دکتر به منشیم گفتم : به همه بچه ها خبر بده یک ربع دیگه دفتر من باشند ، خدمتگزار رو هم بفرسته شیرینی بگیره. و با پدر تماس گرفتم و به اون هم خبر رو دادم. مامان لیلا خونه بود.
 
بابا گفت: من به اون هم خبر میدم.
خیلی خوشحال بودم . هرچند معلوم نبود صدور حکم و مراحل قانونی اون چقدر طول بکشه. اما همین که ماجرا روشن شده جای امیدواری و خوشحالی داشت ...... البته باید تا صدور حکم نهایی صبر و تحمل داشته باشیم.
بچه ها کنجکاو از اینکه چه شده همه رو با هم ، اونم این وقت روز و بدون قرار قبلی برای جلسه دعوت کردم . یکی یکی با نگاهی پرسشگر وارد شدن به منشی گفتم : عمو صفر هر وقت رسید بگو بیاد داخل . کمی سر خودم رو با کاغذای روی میز گرم کردم که مش صفر با شیرینی و چای برسه ......
ملیحه اومد کنار صندلیم و  گفت: نوید جون نمی خوای بگی چی شده که ماهارو خواستی؟......
بشوخی گفتم : دلم برای همتون یهویی تنگ شد.
خندید و گفت: اینو که میدونیم ........
نفیسه گفت: ولی از ظواهر امر اینجوری بر میاد که این احضار ناگهانی باید یه دلیل دیگه هم داشته باشه؟ !!!!
گفتم : داره..... آبجی خانم داره ........
سید گفـت : اونوقت این دلیل چیه؟ .......
جواب دادم : عمو صفر
نرگس گفت: آهان پس به عمو صفر مربوط میشه
جواب دادم : هم آره هم نه
مسعود گفت : شد بیست سوالی  ..... پس منم بپرسم؛ تو جیب جا میشه ؟
گفتم  : بَ....لِه . اما بهتر که نذارین توی جیبتون .
نسیم اومد چیزی بگه که در باز شد و مش صفر در یکدست چایی و در دست دیگه شیرینی وارد اتاق شد....
گفتم : خب اینم عمو صفر خودمون. دهنتون رو شیرین کنین.
سید زد زیر خنده و بشوخی گفت: مش صفر حاج خانم خبر دارن تجدید فراش کردین و دارین شیرینی پخش می کنین .
مش صفر خیلی جدی  گفت: تو روح پدرم صلواه اگر من جرات فکر کردن به چنین کاری رو داشته باشم .....
همه زدن زیر خنده و من و بر و بر نگاه کردن.
گفتم : دکتر بابایی خبر داد ،  فیلم شب حادثه پیدا شده و رسیده به دست قضات  و دفاع از خود مامان مسجل شده. همه یهو شروع کردن دست  زدن و سوت کشیدن .... گفتم گوش کنین : چند بار تکرار کردم گوشی کنین تا کمی ساکت شدن ........ ادامه دادم : این خبر هنوز غیر رسمی هست و باید تا روز صدور حکم نهایی صبر کنیم..... نفیسه و ملیحه دویدین اومدن توی بغل من و شروع کردن دو طرف صورت من رو ماچ کردن عمو صفر هم تبریک گفت و شیرینی رو بین بچه  ها تعارف کرد.
 
گفتم  : عمو صفر برای همه شیرینی گرفتی ؟
گفت : با اجازتون .... بله.....
گفتم : توی کل مجموعه پخش کن . اگر هم کمه زحمت بکش و برو دوباره بگیر.
مش صفر گفت : نه آقا به اندازه هست. اخلاق شما توی این مدت دستمون اومده . به اندازه گرفتم.
تشکر کردم. مش صفر هم از اتاق خارج شد و رفت تا بقیه شیرینی رو بین همکارانمون در بنیاد پخش کنه ....
یک هفته بعد دکتر بابایی مجددا تماس گرفت و گفت: به من ابلاغ شده سه شنبه در داگاه حاضر باشیم. قضات پرونده میخواند حکم نهایی رو صادر کنه ....... مادر تون رو هم میارن دادگاه.
پرسیدم : از نتیجه خبر داری؟
گفت :  راستش آخرین خبری که گرفته بودم این بود که اختلافی بین سه قاضی بر سر متن صدور رای پیش اومده ...... اما نمیدونم بر سرچی و چقدر جدی هست . بهر شکل پس فردا متوجه خواهیم شد .....
کمی دلشوره گرفتم ..... اما کاری از دستمان بر نمی اومد .... ناچار بودیم تا سه شنبه تحمل کنیم...... دلم  می خواست هر چه زودتر این ماجرا ختم  به خیر و مامان خلاص بشه. ملیحه و نفیسه همه چیز رو برای بازگشت مامان آماده کرده بودن تا بیاد و همه با هم توی همون خونه عشق دور هم زندگی کنیم.
روز سه شنبه از راه رسید و همه بلا استثنا برای حضور درجلسه قرائت حکم در دادگاه حاضر شدیم ......
فضای سنگینی حاکم بود. همه در سکوت مطلق و منتظر ورود قضات بودن ........ شوکت خانم هم اومده و بود و مرتب دونه های تسبیح را رد می کرد و صلواه می فرستاد ........
منشی دادگاه اومد . ازش پرسیدم : کی جلسه شروع میشه  ....
گفت : تا یک ربع  دیگه .
گفتم : طولانی نشد ......  
پاسخی نداد و سر جای خودش نشست و شروع کرد به نوشتن مطالبی در دفتری که جلوش روی میز بود و ما رو در انتظار باقی گذاشت  .....

نیم ساعتی با استرس و نگرانی شدید گذشت .مامان رو با لباس زندان آوردند . البته دستبند به دست نداشت .

فرصت سلام و احوالپرسی پیدا نکردیم. چون بلافاصله قضات وارد شدن و جلسه رسمی اعلام شد.

قاضی اول خطاب به مامان گفت : متهم قیام کند. و ادامه داد : رای دادگاه به شرح زیر اعلام میشود.

 بر اساس مواد 157، 158 و 159 قانون مجازات اسلامی مصوب سال 1392 و نیز سایر  موارد مرتبط با دفاع مشروع و با توجه به دفاعیات متهمه و وکیل مدافع وی، و اثبات تمامی موارد موضوعه  دفاع مشروع این دادگاه با اکثریت آرا رای بر برائت متهم داده و دفاع او را در برایر مقتول و سایر متجاوزین منطبق بر اصول شرع مقدس اسلام  می دانند. لذا بر همین اساس متهم آزاد است و برای انجام تشریفات به زندان محل حبس اعزام و بلافاصله پس از ابلاغ رسمی توسط اجرای احکام آزاد خواهد شد. بی اختیا ر بچه ها همه جیغ کشیدن و بطرف مامان منیره دویدن تا اونو توی بغل بگیرن و بهش تبریک بگیرن. من روی صندی که نشسته بودم وارفتم و نفس راحتی کشیدم.
دکتر بابایی بطرف اومد و دستم رو گرفت تا از روی صندلی بلند بشم. بعد من و بغل کرد و تبریک گفت .
منم صورتش رو بوسیدم و تشکر کردم به خاطر همه زحمت هایی که برای نجات مامان کشیده بود. همین موقع مامان رو دیدم که پشت سر دکتر وایساده بود. دکتر متوجه شد و کنار رفت . اون خودشرو توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن ..... البته اینبار گریه خوشحالی بود .....
گفت : نویدم ...... پسرم ..... عزیزم ..... زندگیم رو مدیونم توام  ...... خودم  می دونم  ....... مادر خوبی نبودم براتون ..... ولی از این به بعد تمام تلاشم رو برای جبران گذشته می کنم .......
گفتم : این حرفا چیه مادر ...... منتظر هستیم تا تشریفات قانونی انجام و برگردی پیشمون ...... ملیحه و نعیمه همه چیز رو بر اومدن تون آماده کردن ......
ملیحه به من و مامان  نزدیک شدو گفت: چشم انتظاری زیاد دارین ماما جون .....
  
                                                                             پایان فصل بیستم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: باغچه بیدی
برچسب‌ها: رمان باغچه بیدیباغچه بیدیباغچهبیدینیروی هوایی پیروزیرمانمیدان باغچه بیدیسرای محله باغچه بیدیمحله باغچه بیدیصلاح الدین احمد لواسانیصلاح الدین احمدلواسانیاحمد لواسانیعاشقانهعشق رمان عشقیرمان عاشقانهرمانقصه عشقعاشقانه

تاريخ : پنج شنبه 23 آبان 1398 | 17:47 | نویسنده : کاتب |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.